آوینا محمد ابراهیمآوینا محمد ابراهیم، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره
آبجی ْ مهنا « خودم»آبجی ْ مهنا « خودم»، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره
داداش محمد هانی ، داداشِ آویناداداش محمد هانی ، داداشِ آوینا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره
بابا ابوالفضلبابا ابوالفضل، تا این لحظه: 41 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره
مامان طاهرهمامان طاهره، تا این لحظه: 38 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره
مامان سکینهمامان سکینه، تا این لحظه: 62 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره
مامان عصمتمامان عصمت، تا این لحظه: 66 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره
بابا عبداللهبابا عبدالله، تا این لحظه: 62 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره
بابا محمد رضا ⁦🤲🏻⁩روحش شاد ⁦🤲🏻⁩بابا محمد رضا ⁦🤲🏻⁩روحش شاد ⁦🤲🏻⁩، تا این لحظه: 69 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره
نوشتن خاطرات قشنگ با هم بودنمان 💚🧡❤️💙نوشتن خاطرات قشنگ با هم بودنمان 💚🧡❤️💙، تا این لحظه: 3 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره

یه روزی یه آبجی ...

⭐🌈

و باز گردش و دردسر ...

خب از اینجا شروع کنم که دیشب بابا و مامان با هم مشورت می کردن و با من هم در ارتباط گذاشتن ، با خاله قرار گذاشته بودن بریم یه جایی که هم همدیگرو ببینیم هم روز جمعه ای یه گردشی کنیم . خلاصه که گزینه های باغ مینیاتور ، برج میلاد و باغ کتاب (باغ کتاب قبلاً رفته بودیم ولی  گفتیم باز بریم ) روی میز بود و تا پاسی از شب تحقیق کردیم و مشورت و نتیجه گرفتیم بریم باغ مینیاتور ✌️ به محمد هانی و آوینا هم گفتیم و کلی شگفت زده شدن 😉 القصه که شب خواب و بیدار متوجه شدم که آوینا دل‌درد داره 🤦🥺 صبح پاشدم و مامان گفت آوینا دیشب تب و دل درد داشته و الان قرار رو به تعویق انداختیم . آوینا خوابید و حالش تقریباً خوب شد ، حدود ۱۱:۲۰...
30 مهر 1400

کاچی نذری در خمین 🥣+گردش کوچولو

خب دیروز مامان نذر کاچی «آش بی بی سه شنبه» داشت برای محمد هانی که یه کوچولو آروم تر بشه و اینقدر شیطونی نکنه 😉 ما هم تو خونه خمین «همون طور که قبلاً گفتم ، ما به خونه ی مادر بزرگ مادریم تو خمین می گیم خونه خمین» با حضور مامان عصمت و مامان سکینه و خاله صفیه کاچی رو پختیم و تو دُمبِره پخش کردیم 👌🏻 نتیجه 👇🏻 مراحل پخت 👇🏻 عصرش هم من و محمد هانی و دوتا مامان بزرگ ها رفتیم باغ های اطراف دمبره و یه چرخی زدیم 👇🏻 ...
24 مهر 1400

ندری ۲۸ صفر مامان عصمت + آزمایشات من داداشیم +بهشت زهرا و برگشتن از تهران

سلام به نی نی وبلاگی های عزیز و آبجی و داداش کوچولوم 😘 چند وقتی بود نبودم ولی الان با یه پست طولانی اومدم 🙂 خب نذری ۲۸ صفر که مثل پارسال سوت و کور بود به خاطر این کرونا لعنتی 🥺 خاله فاطمه و خاله منصوره بودن و خاله عاطفه و عمو مقداد ، مامان سکینه هم خمین بود . نذری رو بین همسایه ها پخش کردیم . ​​​​​ و اینکه من و محمد هانی قراره جمعه هایی که خونه هستیم کار های علمی کنیم که محمد هانی هم عاشق این کار هاست . چند هفته پیش هم با میکروسکوپ آزمایش کردیم . ​ و دیشب هم از تهران برگشتیم ، تو راه هم برای نهار وایسادیم. اینم عکس من و محمد هانی اونجا که وا...
16 مهر 1400

فرهنگ لغت آوینا ، مهر ۱۴۰۰

کلاه آفتادی «کلاه آفتابی»: به کلاه آفتابی میگی کلاه آفتادی ، اونوقت دیروز تو ماشین بودیم گفتی : مامان! کلاه آفتادی ، اُفتاد 😀 کالا پشت بوم «بالا پشت بوم»: هرچی باهات صحبت میکنیم قانع نمیشی بالا ست و کالا نیست 😅 به من ریخته «به هم ریخته»: اینو تازه یاد گرفتی و در این موضوع هم قانع نمیشی که اشتباه می گی 😀 اینجا هم یک پمپ بنزین توی خمین هست که هر دفعه سر این تابلو قرمز توی عکس کلی به محمد هانی توضیح می دی که اینجا نوشته کارخونه ماکارونی 😂 و اوایل هم محمد ه...
9 مهر 1400
1